×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

amirali

07628669

× اميدوارم كه همه عزيزان از مطالب و لينك هاي سايت بنده كمال استفاده را ببرند . ضمناً پذيراي هرگونه انتقاد يا پيشنهاد شما هستم . با تشكر
×

آدرس وبلاگ من

amir-ali.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ismail-miri

حكايت

گنجشک و خدا

www.LEVELS.ir

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: او می آید و با من راز و نياز خواهد كرد، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا، نشست.


فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک غمگين و افسرده بود ولي باز هم هیچ نگفت ! اما خدا لب به سخن گشود :
"با من بگو از آنچه سنگینی ... توست" ؟ گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان سهمگين و بی موقع چه بود؟
و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر افكندند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.. گنجشک، خیره در خدایی خدا، مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود ؛ ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت، گويي حسي عجيب وجودش را دگرگون مي كرد.
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
دوشنبه 10 شهریور 1387 - 8:37:40 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


مقاومت در آخرامان


اثبات در قيد حيات بودن امام زمان عج


نگاه خدا


tarikh iran va sanbol farvahar


پند زندگی : ازدواج و عشق


تفاوت سني زياد در ازدواج


عــــشـــــق


شعر و ادبيات


آقايون چه خانمهايي رو مي پسندند


داستان طنز تصويري


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

132700 بازدید

38 بازدید امروز

36 بازدید دیروز

216 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements