حكايتي جالب و خواندني
بازرگاني كه چهار زن داشت
بازرگاني
بود که چهار زن داشت .بازرگان به زن چهارم بيش تر از
سه زن اول عشق مي ورزيد.بازرگان از زن چهارمش به
خوبي مواظبت مي کرد و بهترين ها را برايش مي
خواستد.بازرگان زن سومش را نيز خيلي دوست داشت و به زن
دومش هم علاقه مند بوداوزن بافکري بود همواره شکيبايي
مي کرد و در مواقع حساس هر موقع بازرگان با
مشکلي مواجه مي شد به زن دومش پناه مي اورد.
اما زن اول بازرگان بسيار با وفا بود و تلاش
زيادي براي حفاظت از مال شوهرش انجام مي داد به همين
جهت بازرگان به او کم توجهي نمي کرد.
روزي بازرگان در مستر بيماري افتادو دريافت که به زودي
مي ميرد.او در حالي که به زندگي
مجلل خود مي انديشيد گفت من امروز چهار زن دارم اما
وقتي بميرم تنها خواهم شد چقدر بي پناه مي شوم بازرگان
به زن چهارمش گفت من به تو پيش از همه عشق مي ورزيدم
بهترين لباسها را به تو هديه مي دادم و بيشتر از همه
از تو مراقبت مي کردم اکنون که وقت
رفتن است با من مياييو مرا همراهي ميکني. زن چهارم
پاسخ داد هرگز !
او سپس از زن سومش پرسيد و گفت من در طول زندگي ام
همواره تو را خيلي دوست داشته ام و اکنون که در حال
مرگم ايا با من مي ايي زن سوم گفت نه زندگي در اينجا
خيلي خوب است قلب بازرگان شکست و رو به زن دومش کرد و
به او گفت من هميشه براي کمک به تو روي مي اوردم
و تو هميشه مرا کمک مي کردي اکنون که به تو احتياج
دارم به کمک مي کني و همراهم مي ايي زن دوم به
او گفت که اين بار نمي توانم به تو کمکي بکنم بيشترين
کاري که مي توانم بکنم اين اين که تو را به گور بسپارم
بازرکان نااميد از همه جا صدايي شندي که به
اهستگي مي گفت من با تو به هر کجايي که بگويي مي ايم و
اين زن اول او بود بازرگان رو به او کرد و گفت بايد ان
زمان که مي توانستم بيشتر از تو مراقبت مي کردم
نکته
همه ما در زندگي چهار زن داريم
زن چهارم مانند جسم ما است اصلا اهميت براي او ندارد
که چه قدر تلاش مي کنيم تا جسم ما خوب به نظر ايد و
هنگامي که بميريم ما را ترک مي کند
زن سوم مانند شان و موقعيت و دارو ندار ما است و موقع
مرگ ما را ترک مي گويند
زن دوم خانواده و دوستان ما هستند و موقع مرگ بر سر
مزار ما مي ايند
ولي زن اول روح ما است چيزي که در هنگام لذتهاي خود او
را از ياد مي بريم و به دنبال ماديات و ثروت هستيم
سه شنبه 6 آبان 1387 - 9:53:54 AM